سوینسوین، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سوین ثمره عشق ما

مادرانه ها ی من

سلام عزیزم .چندروزیه دوباره بی حالی .فکرمیکردم سرما خوردی بردمت پیش دکتر افجه ای گفت داری دندون در میاری اگر بدونی چه ذوقی کردم داشتم از خوشحالی  پرواز میکردم انگار از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده بودی !اماخوشحالیم چند ساعت ادامه داشت اخه  موقعی که داشتم میشستمت دستم یه تق صدا دادو .....به امید اینکه خوب میشه هی صبر کردم و بعداز 3روز بالاخره دست چپم و گچ گرفتن . توی بیمارستان گریه میکردم پس چطوری به سوین برسم ؟حاضر بودم این درد با من باشه اما تو توی سختی نباشی .اما یاور همیشگیت مامان بزرگ جون به دادمون رسید و الان دو روزه بی وقفه داره هم به تو هم به من میرسه .از صبح خاله ها هم خودشونو کشتن انقدر زنگ زدن که سوین چیکار میکنه ؟حال...
27 خرداد 1393

خدایا به تو میسپارمش

سلام گلم .خیلی هفته سختی داشتیم تب کردی و یه دفعه انچنا ن زیاد شد که دیگه استامینوفن و ..جواب نداد .حالم خیلی بد بود وقتی برات ازمایش ادرار و مدفوع و خون نوشتن دیگه گریه م بند نمیومد وقتی ازت نمیتونستن خون بگیرن حال خرابم مسئول ازمایشگاه و مجبور کرد تا ازم بخواد که بیرون منتظر باشم .وتا وقتی جواب ازمایش بیاد کلی نذر ونیاز کردم.اما جواب ازمایش خون و ادرارت دیگه امونم و برید .سوین خوبم طاقت دیدن سرم توی دستتو  اشکاتو  نداشتم  مامانی .اما توی اون لحظه های سخت باید صبوری میکردم تا بهت ارامش بدم .دلم میخواست هزار بار برات میمردم وقتی یک ساعت بدون وقفه اشک ریختی و روسری من و چسبیده بودی تا سرمت تموم شد .به همه گفتم اگر سوین روبراه ن...
16 خرداد 1393

به عشق تو

سلام گلم .امروز از صبح سرحال نیستی دوباره یکم سرماخوردی ومن همش نگرانتم .هربار که باچشمای بیحال نگام میکنی دلم میگیره .امروز به بابایی گفتم ایکاش من مریض شم اما سوین خوب باشه .میبینی با دل من چیکار کردی .از بس نگران توام نمیفهمم دارم چیکار میکنم .عشق مادری حسیه که باید فقط خودت تجربش کنی تا بدونی چیه .من کنارتو مادر شدم وباتو به این حس زیبارسیدم واز خدا به خاطر این نعمت بزرگ تاابد ممنونم .این روزا موقع غذا خوردن بااداهات دیدنی شدی .موقع قطره خوردن همه رو تف میکنی بیرون .خوابیدنت که دیگه فیلمی شده برای خودش اما با تمام این ها از صمیم قلب خوشحالم که هستی حتی لحظه ای دلم نمیخواد به روزایی برگردم که من وبابایی دونفری بودیم .از وقتی تو اومدی انگا...
7 خرداد 1393

عاشقتیم ثمره عشق ما

سلام عزیزم .امروز یه عالمه از دست تو من وباباخندیدیم اخه الان یه ماهه دنبال اتلیه برات بودم تا اینکه با خاله سپیده اشنا شدم که توی منزل کار عکاسی میکنن و منم ازشون خواستم بیان خونه تا تو راحت تر باشی .از دیشب شیطنتات شروع شد و منو بابا ساعت یک  نیم نصف شب تورو با یه فیلمی خوابوندیم چون صبح قرار بود خاله سپیده وهمسرش برای عکاسی بیان خونمون میخواستیم خوب بخوابی تا سرحال باشی .با مامان جونم هماهنگ کرده بودم بیاد ببرت حمام چون توبامامان جون خیلی ارامش داری بنده خدا صبح سر ساعت 9 اینجا بود .تورو برد حمام و بعداز حمام یه کم باهات بازی کرد و رفت .نیم ساعت مونده بود به اومدن خاله سپیده اینا تو خوابت گرفت هر کاری کردیم نخوابیدی هی بلند شدی و با ...
2 خرداد 1393
1